حال که شما با تعدادی از مهمترین خطاهای ذهنی و نحوه اثرگذاری آنها آشنا شدید، ممکن است اولین چیزی که به ذهنتان بیاید این باشد که: «چگونه میتوانم از بروز آنها جلوگیری کنم؟»
سؤال خوبی است، ولی پاسخ آن به این سادگیها نیست. به جای آنکه این سوگیریها را خطاهای فاحش مغزمان بدانیم، بهتر است آنها را به عنوان شواهدی در نظر بگیریم که نشان میدهد راههای میان بری که مغز ما به کار میگیرد، همیشه و همه جا هم برای ما مفید نخواهد بود؛ البته در بسیاری مواقع هم در زندگی ما ممکن است که این پروسههای مغزی برای ما مفید واقع شوند؛ پس ما نمیخواهیم که به طور کامل این مکانیزمهای فکری را حذف کرده و از بین ببریم.
مشکل از جایی شروع میشود که گاهی عملکرد مغز ما آن قدر سریع و هوشمندانه است که بدون تلاش و فکر و بلافاصله، وارد این پروسههای ذهنی میشود، بدون اینکه ما استدلال و بررسی کنیم که آیا باید در آن شرایط خاص از این پروسهها استفاده کنیم یا نه. در چنین شرایطی، بهترین راهکار، خودآگاهی است. ما باید مدام بر فرآیندهای فکری خود نظارت داشته باشیم و نباید بلافاصله تصمیمگیری کنیم، و قبل از هر تصمیمی، باید زمان بیشتری را به فکر کردن و استدلال در مورد آن موضوع اختصاص دهیم. همواره باید سعی کنیم که دادهها و اطلاعات بیشتری را قبل از تصمیمگیری جمع آوری کنیم و به تجربیات و تصمیمگیریهای گذشته خود رجوع کنیم و زمانهایی را که در گذشته سوگیریهای شناختی سبب شدهاند تصمیمی اشتباه بگیریم، بررسی کرده و از تکرار آنها در تصمیمگیریهای آینده اجتناب کنیم.
شاید به کارگیری تمامی این راهکارها کمی سخت باشد، ولی باید به خاطر داشته باشیم مادامی که ما درک درستی از آن چه در ذهن و فکرمان میگذرد، داشته باشیم، میتوانیم نقش منفی این سوگیریهای شناختی را در زندگی خود کاهش داده و تصمیمگیریهای بهتری را متناسب با آن چه برایمان درستتر و مفیدتر است، داشته باشیم.
ممکن است بگوییم افراد موفقی مانند: «ریچارد برنسون، بیل گیتس و مارک زوکربرگ» تحصیلاتشان را رها کردند و بیلیونر شدند! پس برای موفق شدن نیازی به تحصیلات نیست؛ در حالی که در ازای هر برنسون، گیتس و زاکربرگ، هزاران کارآفرین با پروژههای شکست خورده، حسابهای بانکی بدهکار و تحصیلات نیمه کاره وجود دارند